می نویسم به رنگ سرخ،به سرخی خون شهید،به سرخی چشمان مادرشهید وبه صورت نیلی نه تنها نیلی صورت زیبای برادرم که مادرم فاطمه نیز سیلی خوردوعجیب است برما اگر چشمانمان سرخ نباشد وصورتمان نیلی.مگر می شود چشمانمان رنگی ازدل خونینمان نداشته ونیز صورتمان ازسیلی آن دست سنگین. درآن غروب سرخ رنگ و زیبا ،زیبا به دلنشینی صدای دوست به زیبایی نگاه دوست که در جمع بهترین بندگان خدا می گفت ومی گفت وفقط می شنیدیم و می گریستیم .دیگر لحظاتی تا شهادت برادرم باقی نمانده است.
اما امروز...
خدایا اکنون که باچشمان سرخ ودل خونیین در کوچه پس کوچه های تهران قدم می زنم گویا باز صورتمان از سیلی نگاهشان امانی ندارد،خدایا اینجادیگر سنگری ندارم که از ترکش دشنامشان پناهی بگیرم،خدایا تو می دانی دستهایم دیگر توانایی ندارند که از شدت صدای سوت خمپاره های غفلت گوشهایم را بگیرند.خدایا اینجا انقدرعطر دخترکان فضا را آلوده نموده که دیگر آن ماسکهای شیمیایی هم دردی دوا نمی کنند.خدایا تو شاهد باش که ازغم غربت یاران شهیدم می نویسم.آری برادرم،بگذاربرصورتمان سیلی زنند مگر با مادرمان فاطمه چنین نکردند.بگذار عکست را ازدیوارشهرمان پاک کنند ،شهرما سهم تمام عاقلان هست و من و تو امروز دیوانه ای بیش نیستیم.آری برادرم تو دیوانه ای 14 ساله بودی که سهم تو از این دنیا فقط ...
اصلا مگر تو نشنیدی صدای ان دخترک بدحجاب راکه باطعن به من می گفت:چه کسی آنها را مجبور نمود به جبهه روند نمی بایست می رفت .آری تو دیوانه ای بیش نیستی و من نیز.
چرا ای برادرم گهگاهی عکسی و صدایی از تو در روایت فتح آن شهید عشق می بینیم مگر نمی دانی که حضورت موجب رنجش خاطرآن دخترکان طناز و عشوه گر شهرمان می شودو یاد مرگ لحظات خوششان را پریشان می نماید ،راحتمان بگذار .یاد شبهای برره بخیر که می دیدیم و سرخط می شدیم...
بگذار شبهای تهران بدون تو و بدون یاد تو باشد که امروز چنین بیشتر پسندیده باشد.برادرم خون تو سهم خودت بود به ماربطی نداردرفتن تو، راست می گوید ان دخترک با دوست پسرش تومجبورنبودی.
تو می توانستی باشی و شریک در لحظات خوششان.
دست از سرم بردار ای برادرشهیدم بگذاربخوانند :
ای ایران ای مرز پر گهر ای خاکت سرچشمه هنر
دور از تو انـدیشه بـدان پایـنده مانی و جــاودان
این تو نبودی که با خونت اندیشه بدان را دفع نمودی پس حقی نداری .
بگذار دنیا طلبان لذت پرست بکام خود شادباشند بیا من وتو هم به یاد اخرین شب ،شب والفجرهشت شاد باشیم.آن رود خروشان را که یادت هست قسمهای بچه ها را به مادرشان فاطمه زهرا (س)که یادت هست،هنوز یادم هست که می گفتی ای مادرم زهرا این ابها مهریه تو هست امشب بگوآرام باشند تا بچه ها بتوانند عبور کنند.قسم می دادی فاطمه را،خدایا هنوز صدای زیبای برادرم درگوشم طنین اندازاست:
نسیمی جان فزا میآید بوی کرببلا می آید
دیگر چند قدمی تا قبربرادرشهیدم نمانده است دنیا سهم تو ای دخترک بدحجاب تهران،بپوش هرآنگونه که می پسندی عشوه گری کن به هرروش که می توانی هرجا عکس برادرم رادیدی پاره کن اما فقط برادرم رادیوانه مپندار که اگر تودراین عالم لذتی دروجودت یافتی ودرجستجویش وارضایش برآمدی برادر من نیز صورتی دید و صدایی شنید،صدایش نه ازجنس متال بود و نه ازجنس پاپ ،صدایش از جنس نور بود وصورتش هم نیزازجنس نور. اینک برادرم ان سوی کارون برروی سیمهای خاردار افتاده است و من ناتوان از توقف بایک نگاه بدرقه اش می کنم وبه راهم ادامه می دهم...