لبهایم دیگرزخشکی تمنایی ندارند،آخرین قطره آب قمقمه ام سهم توای خاک تشنه جبهه،اندک تأملی بنماکه تادقایقی دیگرازخون بهترین بندگان خداسیراب خواهی گشت.
صدای غرش تانکهابیشترمی شود.گویابرای مشهدی دیگرازهم سبقت می گیرند،همیشه پندارم این بودکه ازغرش مرگ هراسی ندارم.اینک اماتردیدی عجیب سراپای مرادربرگرفته.گویادنیاباتمام لذاتش هم چون معشوقه ای دربرابرم ایستاده ومراازرفتن بازمیدارد.اما نه اینک گرمای سوزان وگردوغبارانفجارمرا ازتو ای دنیا دورمی نماید.اینجازمین ازغرش تانکها می لرزدومن نیز ایستاده ای برپل صراطم.خدایامبادالرزش ونهیب هراسناک مرگ مرابه قعردوری ازتواندازد.تانکهاهرلحظه نزدیکترمی شوند.یکی ازسربازان آخرالزمانی امام عشق آخرین گلوله آرپی جی را به سوی نزدیکترین آنها نشانه می رود،اماهنوزشلیک نکرده که بدن غرق خونش نقش برزمین می شودوعجیب این بیابان سوزان خونش راجذب می کند،گویاشنهاورملها نیز برای دربرکشیدن خون شهیدازهم سبقت می گیرند.
اکنون که پس ازسالها دوری من ازآن قافله نورپای بدان کربلا می نهم درگوشه گوشه آن لاله هایی روئیده است.خدایا مبادااهل دنیاآن لاله هارادرزیرپالگدمال نمایند.تومپندارکه این خونهای ریخته شده،خونخواهی ندارد،که منتقم خون شهیدخداونداست.ای اهل دنیابرای تنعم بیشترازلذات دنیاهم که شده مراقب خون شهید باشید که هرکس،که پای برآن نهادچنان برزمینش زدند که دیگر...