ای گنبد،چگونه فروریختی برقلب من،چگونه فشردی روحم را وجاری نمودی اشکم وشکستی توبغضم را.
اه،ای اشک من ای اشک تو،ایا می توان هماره جاری بودتاخیساندن پایه های کاخ کفر،ونظاره کنیم فروریختن کاخ سفیدرا.
ایا خفاشان کاخ سفید اینگونه باور دارند که می توانند چرکین عقده های صهیونیسم را اندک تألمی دهند.
مگرندانستند که کربلا رودیست ازخون اهل ولا وباریختن خون هرشهیدی خروشانتر خواهد شد وروزی خواهدامدکه این رود
سدهای سست قدرت شمارافروشکندوچون فرعونیان درنیل خون غرقتان نماید.
ای امام غریبم تسلیت شیعیانت راپذیراباش .
خداوندا به غمگین قلب امام ماسوگند،به اشکهای دیده گان عزیززهراسوگند،ظهورش رابرسان.
از یک عاشق ازادی به تو ای جناب جرج بوش
ای کاش تو این عشق نامه رابخوانی وبرغمگین قلب من،نه من،بلکه تمام ملت من، ایران اشک بریزی وبه دادمابرسی که سخت محتاجیم.
گفتی که تاب ازدست داده ای تا به ماازادی بخشی،اه ازادی،ازادی!
وه چه زیبا واژه ای،چه خیال انگیز،عجب نوازشی می دهدشنیدن کلمه ازادی ازلبان توگوشهایم را.
بیا ای یگانه موجودازاد،ای ازادی بخش ملت ایران که همه عشاق منتظرت هستند.همگان انتظارت رامیکشند،چراباورنداری،چراتردیدمی نمایی.
درنگاه نافذتونمی بینم ذره ای تردیدپس چراتأمل مینمایی.ماسخت محتاج دموکراسی هستیم،باورمان کن ای جناب بوش.
ایا می شوددرخیالم روزی راتصورکنم که توامده ای به میان ماوقدم در کوچه های شهرمان نهاده ای وتمام عشاق توخاک پایت راسرمه چشمانشان می کنند.
اه!چه خیال انگیز،توهم که نیست!
ای بزگ مردمغرب زمین،ای شرف حقوق بشر،پس کی این روزهای سیاه سپری خواهدشد.بیا،بیا،مگر مشاورانت،مگر سرویسهای جاسوسیت نگفته اند که مردم ایران
خواهان ازادی ودموکراسی هستند.چراباورنداری،بیا که باشاخه های گل ازتواستقبال می کنیم.اصلآ نیازی نیست که توبرای ما گوانتانامویا ابوغریب درست کنی،ما عاشقان نگاه تو
همه ایران را ابوغریب می کنیم ودر جشن ازادی خودمان برهنه می شویم وافسار به گردن اندازیم وتو باخانم رایس بیا وبالبخندعکس بگیر.
راستی درجشن ازادی ملت ایران نیازی به قربانی نیست.به اف 16 هایت،به اسکادرانهای هوایی ات بگو برای ازادی ما بمبهای چند تنی برسرمان ریزند.
چه زیبا صحنه هایی می بینم ازازادی واقعا ازادیست.لحظاتی صدها روح راازتن خاکی رهاندن وبه اسمان بردن،ازاد کردن فقط از مردی چون توویاران توانایت بر می اید.
راستی به فرماندهان ارتشت بگو تا می توانند از گلوله های حاوی اورانیوم استفاده کنند تا دیگرمانیازی به غنی سازی اورانیوم نداشته باشیم،بگوروحمان رابااورانیوم ضعیف شده ،
پروازدهند تا دیگرهوس غنی سازس ازسرمان برود.
اما ای شرف حقوق بشر،ای افتخاردموکراسی وازادی،می ترسم وخوف دارم،باید کمی تأمل کنم،اخر اگرروحم راازاد کنی دیگرچگونه به دستانم گل بگیرم وبه استقبالت بیایم.
وچگونه درابوغریب ایران عریان شده وافسارخود بدست خانم رایس دهم که توازماعکس بگیری وتصویری افتخارسازازدموکراسی درتاریخ ثبت کنی.
راستی به سربازان همپیمانت(انگلیس)که برای اموختن مشق دموکراسی نوجوانان عراقی را تنبیه می کنند وبا قنداق تفنگ نوازش می نمایند بگو صدبارمحکمتربرصورت مابزنندتابا
تمام عشق،مشق دموکراسی را بیاموزیم،زیرا مامحتاج تر وعاشق تریم،عاشق ازادی،عاشق تو.
وای وای،راستی این نوشته های من است،باورندارم،اینها عشقولانه های تلویزیونهای لس انجلسی هست که برای دریافت سهمی از مبلغ 75 میلیون دلار گسترش ازادی و حقوق بشر
در اذهان مرده خود می پرورانند.
اما بیا ،چرا که ما منتظریم ،باورکن.بیا که فرزندان عاشورایی انقلاب اسلامی سالهاست که بغض وکینه انقلابی خودرادرسینه ها نگاه داشته اند.
بیا که درسرزمین شیران حرف ازمردانگی زدن زیباست.تردیدمکن ،باورکن که منتظریم.منتظریم به اندازه 1400 سال،منتظریم از سال 61 هجری ازغروب کربلا.
به تفنگداران دریایی ات بگو عبورازباتلاق خون راتمرین کنندکه بزرگترین ودشوارترین مرحله ازادی ایران،گذرازهمین باتلاق است.
باتلاقی که ازخون تک تک فرزندان روح الله بوجودامده است وباخون یاوران سیدعلی هراسناک خواهد شدومن وتمامی نوجوانان وجوانان نسل سوم انقلاب انرا مرگ افرین خواهیم نمود.
امام خمینی (ره):
خداوندا تومی دانی ماسرسازش باکفررانداریم خداوندا تومی دانی که استکبارامریکای جهانخوارگلهای باغ رسالت توراپرپرنموده اند،خداوندا درجهان ظلم وستم وبیدادهمه تکیه گاه ما تویی وماتنهای تنهاییم وغیرازتوکسی رانمی شناسیم،وغیرازتونخواسته ایم که کسی رابشناسیم.مارایاری کن که تو بهترین یاری کنندگانی.خداوندا تلخی این روزها رابه شیرینی فرج حضرت بقیت الله ارواحنا لتراب مقدمه الفداه ورسیدن به خودت جبران فرما.
فرزندان انقلابی ام ای کسانی که لحظه ای حاظرنیستید که ازغرورمقدستان دست برداریدشما بدانید که لحظه لحظه عمر من درراه عشق مقدس خدمت به شما می گذرد می دانم که به شما سخت می گذردولی مگر به پدر پیر شما سخت نمی گذردمی دانم که شهادت شیرینترازعسل درپیش شما است مگربرای این خادمتان اینگونه نیست ولی تحمل کنیدکه خدا باصابران است بغض وکینه انقلابی یتان رادرسینه ها نگاه داریدباغضب وخشم بردشمنانتان بنگریدوبدانید که پیروزی ازان شما است.
«دری از درهای بهشت، از کنار قبر حاجحسین خرازی میگذرد که وصیت میکنم من را آنجا خاک کنید».
هر از چندگاهی که همرزمان دوران دفاع مقدس به بهانه ای گرد هم جمع می شوند، خواسته و ناخواسته زبانشان به ذکر خاطرات آن دوران به یادماندنی گشوده شده ، با حسرت آن ها را بازگو می کنند. همین ماه رمضان بود، همه همرزمان در منزل فرمانده دوران جهاد الهی خود جمع بودند. پس از اقامه نماز و افطار، طبق سنت همه ساله جمع صمیمی یاران روزهای سخت ولی شیرین آن روزگاران دوباره حلقه شد. چهره فرماندهان را انسان ناخود آگاه در هیبت همان روزها می دید، وقتی این حلقه تشکیل می شود همه همان برادرهای صمیمی دوران دفاع و قرارگاه های میدان جهاد و فداکاری می شوند؛ و کوپال ها، درجه ها و منصب ها به کناری زده می شود، صمیمی تر از همیشه یکدیگر را در آغوش می گیرند.
برادر محسن رضایی نمی تواند علاقه ویژه خودش به حاج احمد کاظمی را مخفی نگه دارد و از حاج احمد می خواهد برای یاران قدیمی خاطره تعریف کند.او اصرار می کند که حاج احمد خاطره آخرین وداعش با آقا مهدی باکری را دوباره و صد باره روایت کند. طبق معمول حاج احمد سعی می کند این کار را به دیگران بسپارد. به اسم می گوید: علی آقای فضلی خاطره بگوید ، حاج قاسم سلیمانی بگوید ، آقا مرتضی شما بگو، اما همه دوست دارند احمد با همان لهجه شیرین و با آن چهره دوست داشتنی که گاهی هم با کمی خجالت زدگی زیبا تر و دلنشین تر می شد حرف بزند. بالاخره او شروع می کند.
حاج احمد کاظمی آخرین فرمانده در عملیات بدر بود که قبل از شهادت آقا مهدی باکری با او صحبت کرده بود. شاید هم آقا مهدی آخرین کلماتش را با حاج احمد در میان گذاشته بود. بعد از آن آخرین تماس بین این دو دیگر صدایی از شهید باکری شنیده نشده. حاج احمد که زیر تصویر بر دیوار نصب شده شهید باکری و دیگر فرماندهان شهید نشسته و خاطره را روایت می کند، آن قدر با حسرت حرف می زند که با همه وجود لمس می کنی هر لحظه آرزوی رسیدن به آقا مهدی را در دل دارد. او می گوید که آقا مهدی با چه اشتیاقی در آستانه وصال معبود و معشوق همیشگی اش با او حرف می زده. وقتی می خواهد جملاتش را تمام کند وبگوید دیگر از آن طرف بی سیم صدایی نیامد، بغض راه گلویش را می گیرد. احمد و مهدی خیلی با هم رفیق بودند. لشکر 8 نجف و لشگر 31 عاشورا دو بازوی توانمند سپاه اسلام بودند که این دو، فرماندهان آن بودند.
حاج احمد گفت: اجازه بدهید حاج قاسم هم حادثه جالبی را که این روزها در مورد جنازه یک شهید بسیجی در عراق اتفاق افتاده را برای دوستان نقل کند. حاج قاسم هم نقل می کند که چگونه یک بسیجی شهادت خود را در جبهه پیش بینی می کند و با استفاده از کارت و پلاک یک اسیر عراقی زمینه دفن جنازه خود را در کربلا فراهم می کند و حال سال ها پس از مفقودیت ، یک خانواده عراقی آدرس قبر او را در کربلا به حاج قاسم رسانده اند تا به خانواده اش خبر دهد.
وقتی از بسیجی ها حرف زده می شد، حاج احمد با ولع خاصی گوش ها را تیز می کرد و انگار به همه عالم فخر فروخت که سال های عمرش را بسیجی ها سپری کرده و حالا هم که فرمانده نیروی زمینی سپاه است، بسیجی مانده است. او بسیجی زیستن را افتخار خود می دانست و شجاعت و صداقت و اخلاص و فداکاری بسیجی وار او همیشه در رخسارش موج می زد. حاج احمد و لشگرش در زمان جنگ مایه دلگرمی همه رزمندگان بودند. محوری که قرار بود لشکر احمد کاظمی عمل کند، همیشه در برآوردها قرین پیروزی تلقی می شد. خیلی ها در آن دوران نمی گفتند لشکر 8 نجف، می گفتند لشکر احمد کاظمی! در محاورات، این لشکر با آن همه رزمنده زبده و شهدای بزرگی که تقدیم انقلاب کرده و اسم عظیمی که بر آن بود، بیشتر به نام احمد کاظمی شناخته می شد. آخر حاج احمد به همراه بچه های نجف آباد خودش از اول این لشکر را درست کرده بود و تا آخر هم فرمانده آن بود. رشادت ها و پیروزی های چشمگیر این لشکر در دوران دفاع مقدس همیشه با نام احمد کاظمی آمیخته بود. او برای رزمندگان لشکر نجف نه تنها فرمانده که پدر ، برادر بزرگتر یار و یاور و دلسوز و خدمتگزار بود.
گر چه هیچ کس نمی دانست این آخرین افطاری جمع صمیمی فرماندهان است که احمد کاظمی برای رفقایش خاطره می گوید، چهره حاج احمد اما حکایت از آن می کرد که این سردار بزرگ خیلی برای باکری دلتنگ شده است. دعای او برای این که شهادت نصیبش شود خیلی خالصانه و با دلی پر از حسرت به زبانش جاری شد: خدایا به حق حضرت زهرا (سلام ا... علیها) حتی اگرگناهکاریم، به خاطر دوستان شهیدم، شهادت را نصیبمان کن! حاج احمد را همه دوست داشتند. همه با حاج احمد شوخی داشتند، او با همه صمیمی بود انگار او میهمان و بقیه همه میزبان اویند. دو سه ماهی از فرمانده نیروی زمینی شدن او نمی گذرد او گفته بود فکر می کردم در نیروی هوایی شهید شوم اما نشد و حالا باز به نیروی زمینی آمده و لحظه شماری می کنم. نیروی زمینی میعادگاه شهیدان بزرگ سپاه است: شهیدانی چون باقری اولین فرمانده نیروی زمینی سپاه ، باکری، خرازی ، همت ، زین الدین و ... فرماندهان لشکرهای نیروی زمینی از این پایگاه پرواز ابدی خود را آغاز کردند و حاج احمد هم عضو همین گروه بود و به نیروی زمینی بازگشته بود و در کسوت فرماندهی این نیرو آماده پرواز شده بود.
او در آستانه عید قربان وجود خود را که همیشه آماده قربانی شدن در راه خدا و اعتلای اسلام بود به جهان آفرین تقدیم نمود تا دوباره خون باکری ها در پیکر جامعه جاری شود چه زیباست که احمد کاظمی به سمت دیار باکری پرواز می کرد که رفت. او در نجف آباد متولد شد و در زادگاه باکری یعنی ارومیه به شهادت رسید. هیچ کس فکر نمی کرد احمد کاظمی در شهر مهدی باکری تشییع جنازه شود این دو دیرزمانی از یکدیگر جدا افتاده بودند و بایست به هم می رسیدند و مثل این که قرار ملاقات این بار در زادگاه آقا مهدی پیش بینی شده بود و امروز مصادف با عید قربان در دانشگاه تهران یاران قدیمی حاج احمد آمده بودند با وی وداع کنند در بین آن ها دو دوست از همه صمیمی ترش باقر قالیباف و قاسم سلیمانی را می دیدی که شکسته بال بودند و داغ حاج احمد بر قامتشان سخت سنگینی می کرد. گر چه رفتن هر شهیدی را به پرپرشدن گل تشبیه می کنند، اما به حق باید گفت رفتن حاج احمد تنها پر پر شدن یک گل نبود بر زمین افتادن درختی تناور بود حاج احمد دیگر امروز سرو راست قامت و سر به فلک کشیده ای در توان دفاعی و نظامی کشور محسوب می شد. او حاصل عمر شهدای بزرگ و بی شماری بود که فقدانش خسارت جبران ناپذیری بر پیکر جمهوری اسلامی وارد کرد. او و یاران بزرگوارش، او و سعید مهتدی فرمانده لشکر 27 محمد رسول ا...، او و سعید سلیمانی چهره نورانی دفاع مقدس، او و شاهمرادی (حنیف) و یزدانی و رشادی و آذین پور، الهامی نژاد، بصیری، کروندی ، اسدی همه یاران همراه او امروز به آغوش امامشان پرواز کرده اند و بر ماست که راهشان را پی بگیریم بر ماست که خون آن ها را مجدداً در پیکر جامعه تزریق کنیم و با عطر غیرت و شجاعت و اخلاص آن ها، راه امام خمینی (ره) که مقتدایشان بود را تحت زعامت خلف صالحش خامنه ای عزیز ادامه دهیم. روحشان شاد و قرین رحمت بی انتهای الهی باد.