سید حمید چگونه می توانست در جبهه ها کفش بر پا کند،درحالیکه خون همرزمان و یارانش بر ان خاکها ریخته بود."فخلع نعلیک"رااز یاد نبرده بود و هنگامیکه با حاج همت سردار خیبر بسوی میعاد ومیقات ازلی خویش می رفتند، تا عهد خویش وفا کنند واز وفاداران باشند، پایش برهنه بود.
اخرین باری که سید رادیدم،درگرماگرم عملیات خیبر بود.هیچ وقت یادم نمی رود.ان روزرفتم درسنگری که شهید زین الدین انجا بود.روحیه خیلی عجیبی داشت.فشارکاروخستگی جنگی که طولانی شده بود،حتی برای یک لحظه هم خسته اش نکرده بود.بخصوص اصلا معلوم نبود تا یک دقیقه دیگر ممکن است چه اتفاقی برای همگان رخ دهد.حالا شما تصورکنید سیدحمید انجا باشدمی شودنورعلی نور.
ان روز،روزسختی بودبرای همه.بخصوص برای حاج همت ولشکرش،لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص).
قرارشده بودیک گروهان یا کمترمأمورشوندبه لشکر۲۷ بروند برای بازسازی وکمک به حاج همت.قراربود که بروند سمت چپ جزیره مجنون که حاجی وبچه هایش انجابودند.این مأموریت رادادند به سیدحمیدتابرودخط راتحویل بگیرد.یادم است مقرفرماندهی لشکر ثارالله درسمت راست جاده،وسط جزیره جنوبی،نزدیک کارخانه نمک ونزدیک خط بود.اتش دیوانه بود ومی ریخت روی سنگر.حاج قاسم هم انجا بود وخط رافرماندهی می کرد.حاج همت وسیدحمیدامدندانجاوواردسنگرشدند،سنگری دوروخیلی کوچک.جاکم بود،نشستیم.حاج همت وحاج قاسم صحبت هایشان راکردندوقرار شدمن هم همراهشان بروم تاخط راتحویل بگیریم وشب هم شناسایی داشته باشیم .حاج همت وسید ازحاج قاسم خداحافظی نمودندورفتندسوارموتورشدندقبل ازاین که سوارموتورشوند من به سید گفتم:بگذارمن ترک موتورحاجی بنشینم!گفت:پس من؟گفتم:توباموتورمن بیا!لبخند زدوقبول کرد.حالا می فهمم که لبخندش معنای خاصی داشت.رفتم سوارموتورحاج همت شدم.اماده رفتن بودیم که حاج قاسم صدایم زد وگفت کارم دارد.از موتورامدم پایین ورفتم طرف حاج قاسم وحرفش رازد.برگشتم دیدم سیدبازرفته نشسته ترک موتورحاج همت.اتش انقدرزیادوفرصت کم که معطلی معنا نداشت.پیش خودم فکرکردم حتماسیدفکرکرده کارم زیاد طول می کشدوزودرفته سوارشده که بروندسرقرارشان.به من گفت:توبا موتورخودت بیا،بعداگرفرصت شد،بیاسوارموتورحاجی شو!
انگارازچیزی خبرداشت که می خواست دل مرا بدست اوردودلگیرنباشم. راه افتادیم.انها جلو من پشت سرشان.فاصله مان یکی دومتری می شد.سنگرپایین جاده بود وبرای رفتن روی پد وسط می بایست از پایین پد می رفتیم روی جاده واین کارباعث می شد سرعت موتورکم شود.عراقی ها روی ان نقطه دید داشتند .تانکی مستقرکرده بودند وهروقت که ماشین یا موتوری پایین وبالا می شدونورافتاب به شیشه هایشان می خورد،گلوله اش راشلیک می کرد.ماموتورها رااستتارکرده بودیم وبا این حال باز مارامی دیدند،چون فاصله نزدیک بود.طبق معمول گلوله ای شلیک نشد.یک حسی به من می گفت گلوله شلیک می شود.حاج همت راصدازدم وگفتم :حاجی،این جاراپرگازتربرو!انگارحرف کفرامیزی زده باشم،چرا که هنوز بعدازاین همه جنگیدن ودیدن خیلی چیزهانفهمیده ام که هرگلوله ای که شلیک می شود،باهدف خاصی است که خداوند مقرر کرده،هرگلوله اگرقسمت کسی باشد ،هیچ کس نمی تواند جلوی انرابگیرد.انگارروی گلوله اسم شهیدش رانوشته بودند.بالاخره گلوله شلیک شد ودودی غلیظ امدبین من وموتورحاج همت قرارگرفت،صدای گلوله وانفجارش موجی را به طرفم اورد که باعث شد تاچند لحظه گیج ومبهوت بمانم،ونفهمم که چه اتفاقی افتاده است.رسیدم روی پدوسط وازمیان دود وباروت بیرون امدم وبه به رفتن خودم ادامه دادم.انگاریادم رفته بود که چه اتفاقی افتاده وبا چه کسانی همراه بودم.یکدفعه متوجه موتوری شدم که سمت چپ جاده افتاده بود .دوپیکرروی زمین افتاده بودند.پیش خودم گفتم اینها کی شهیدشده اند که ازصبح تاحالا من انها راندیده ام ؟به ارامی ازموتورپیاده شدم وبه طرف انها رفتم.اولین نفررا که برداشتم(حاج همت) دیدم تمام یدن سالم است،فقط صورت ندارد.انگارموج تمام صورتش راقطع کرده بودواصلا شناخته نمی شد.دریک لحظه همه چیزیادم امد،حرکتمان ازپیش حاج قاسم و حرف زدنم باسید وحرکت مان به سمت پدوبعدانفجار.عرق سردی به پیشانی ام نشست .دویدم ورفتم سراغ نفردوم.اوهم به روافتاده بود.نمی توانستم باورکنم اوسید حمیداست.چون همیشه ازلباس ساده اش می شدشناختش.
وقتی به نوع شهادت این دوشهیدفکرکردم،یادچهره هاشان افتادم ودیدم هردوی انها یک نقطه مشترک دارندوان هم چشمهای زیبای انها بود،که خداوند گرفته بود.
مهدی شفازند
ای گنبد،چگونه فروریختی برقلب من،چگونه فشردی روحم را وجاری نمودی اشکم وشکستی توبغضم را.
اه،ای اشک من ای اشک تو،ایا می توان هماره جاری بودتاخیساندن پایه های کاخ کفر،ونظاره کنیم فروریختن کاخ سفیدرا.
ایا خفاشان کاخ سفید اینگونه باور دارند که می توانند چرکین عقده های صهیونیسم را اندک تألمی دهند.
مگرندانستند که کربلا رودیست ازخون اهل ولا وباریختن خون هرشهیدی خروشانتر خواهد شد وروزی خواهدامدکه این رود
سدهای سست قدرت شمارافروشکندوچون فرعونیان درنیل خون غرقتان نماید.
ای امام غریبم تسلیت شیعیانت راپذیراباش .
خداوندا به غمگین قلب امام ماسوگند،به اشکهای دیده گان عزیززهراسوگند،ظهورش رابرسان.
از یک عاشق ازادی به تو ای جناب جرج بوش
ای کاش تو این عشق نامه رابخوانی وبرغمگین قلب من،نه من،بلکه تمام ملت من، ایران اشک بریزی وبه دادمابرسی که سخت محتاجیم.
گفتی که تاب ازدست داده ای تا به ماازادی بخشی،اه ازادی،ازادی!
وه چه زیبا واژه ای،چه خیال انگیز،عجب نوازشی می دهدشنیدن کلمه ازادی ازلبان توگوشهایم را.
بیا ای یگانه موجودازاد،ای ازادی بخش ملت ایران که همه عشاق منتظرت هستند.همگان انتظارت رامیکشند،چراباورنداری،چراتردیدمی نمایی.
درنگاه نافذتونمی بینم ذره ای تردیدپس چراتأمل مینمایی.ماسخت محتاج دموکراسی هستیم،باورمان کن ای جناب بوش.
ایا می شوددرخیالم روزی راتصورکنم که توامده ای به میان ماوقدم در کوچه های شهرمان نهاده ای وتمام عشاق توخاک پایت راسرمه چشمانشان می کنند.
اه!چه خیال انگیز،توهم که نیست!
ای بزگ مردمغرب زمین،ای شرف حقوق بشر،پس کی این روزهای سیاه سپری خواهدشد.بیا،بیا،مگر مشاورانت،مگر سرویسهای جاسوسیت نگفته اند که مردم ایران
خواهان ازادی ودموکراسی هستند.چراباورنداری،بیا که باشاخه های گل ازتواستقبال می کنیم.اصلآ نیازی نیست که توبرای ما گوانتانامویا ابوغریب درست کنی،ما عاشقان نگاه تو
همه ایران را ابوغریب می کنیم ودر جشن ازادی خودمان برهنه می شویم وافسار به گردن اندازیم وتو باخانم رایس بیا وبالبخندعکس بگیر.
راستی درجشن ازادی ملت ایران نیازی به قربانی نیست.به اف 16 هایت،به اسکادرانهای هوایی ات بگو برای ازادی ما بمبهای چند تنی برسرمان ریزند.
چه زیبا صحنه هایی می بینم ازازادی واقعا ازادیست.لحظاتی صدها روح راازتن خاکی رهاندن وبه اسمان بردن،ازاد کردن فقط از مردی چون توویاران توانایت بر می اید.
راستی به فرماندهان ارتشت بگو تا می توانند از گلوله های حاوی اورانیوم استفاده کنند تا دیگرمانیازی به غنی سازی اورانیوم نداشته باشیم،بگوروحمان رابااورانیوم ضعیف شده ،
پروازدهند تا دیگرهوس غنی سازس ازسرمان برود.
اما ای شرف حقوق بشر،ای افتخاردموکراسی وازادی،می ترسم وخوف دارم،باید کمی تأمل کنم،اخر اگرروحم راازاد کنی دیگرچگونه به دستانم گل بگیرم وبه استقبالت بیایم.
وچگونه درابوغریب ایران عریان شده وافسارخود بدست خانم رایس دهم که توازماعکس بگیری وتصویری افتخارسازازدموکراسی درتاریخ ثبت کنی.
راستی به سربازان همپیمانت(انگلیس)که برای اموختن مشق دموکراسی نوجوانان عراقی را تنبیه می کنند وبا قنداق تفنگ نوازش می نمایند بگو صدبارمحکمتربرصورت مابزنندتابا
تمام عشق،مشق دموکراسی را بیاموزیم،زیرا مامحتاج تر وعاشق تریم،عاشق ازادی،عاشق تو.
وای وای،راستی این نوشته های من است،باورندارم،اینها عشقولانه های تلویزیونهای لس انجلسی هست که برای دریافت سهمی از مبلغ 75 میلیون دلار گسترش ازادی و حقوق بشر
در اذهان مرده خود می پرورانند.
اما بیا ،چرا که ما منتظریم ،باورکن.بیا که فرزندان عاشورایی انقلاب اسلامی سالهاست که بغض وکینه انقلابی خودرادرسینه ها نگاه داشته اند.
بیا که درسرزمین شیران حرف ازمردانگی زدن زیباست.تردیدمکن ،باورکن که منتظریم.منتظریم به اندازه 1400 سال،منتظریم از سال 61 هجری ازغروب کربلا.
به تفنگداران دریایی ات بگو عبورازباتلاق خون راتمرین کنندکه بزرگترین ودشوارترین مرحله ازادی ایران،گذرازهمین باتلاق است.
باتلاقی که ازخون تک تک فرزندان روح الله بوجودامده است وباخون یاوران سیدعلی هراسناک خواهد شدومن وتمامی نوجوانان وجوانان نسل سوم انقلاب انرا مرگ افرین خواهیم نمود.
امام خمینی (ره):
خداوندا تومی دانی ماسرسازش باکفررانداریم خداوندا تومی دانی که استکبارامریکای جهانخوارگلهای باغ رسالت توراپرپرنموده اند،خداوندا درجهان ظلم وستم وبیدادهمه تکیه گاه ما تویی وماتنهای تنهاییم وغیرازتوکسی رانمی شناسیم،وغیرازتونخواسته ایم که کسی رابشناسیم.مارایاری کن که تو بهترین یاری کنندگانی.خداوندا تلخی این روزها رابه شیرینی فرج حضرت بقیت الله ارواحنا لتراب مقدمه الفداه ورسیدن به خودت جبران فرما.
فرزندان انقلابی ام ای کسانی که لحظه ای حاظرنیستید که ازغرورمقدستان دست برداریدشما بدانید که لحظه لحظه عمر من درراه عشق مقدس خدمت به شما می گذرد می دانم که به شما سخت می گذردولی مگر به پدر پیر شما سخت نمی گذردمی دانم که شهادت شیرینترازعسل درپیش شما است مگربرای این خادمتان اینگونه نیست ولی تحمل کنیدکه خدا باصابران است بغض وکینه انقلابی یتان رادرسینه ها نگاه داریدباغضب وخشم بردشمنانتان بنگریدوبدانید که پیروزی ازان شما است.
«دری از درهای بهشت، از کنار قبر حاجحسین خرازی میگذرد که وصیت میکنم من را آنجا خاک کنید».